واقعیت این است که در دیار مردمانگان همانند سگان از صاحبان خود می هراسندندی و پولیس های چموش که میدانند که مردم از آنها به اندازه گاد میترسند با آنان رفتاری خدا بنده وار مینمایند ... بهترین دلیل بر این مدعا همانا تلفیزیون جمهوریه اسلامیست
القسه روزی از روزها که ترافیکی سخت بر ونچورا بولوار سر ون نایز حاکم بود حسام قسه ما گفت : اه چرا در این ترافیک گیر کننندم ... بروم از این ور و ترافیک را دور بزنندم ولی او نمیدانست که یک پولیس ژنده پوش با موتور سیکلت گاریش در کمین طعمه ای روز شماری میکند
حسام آنچنان خلاف کرد که پولیس که خود را خدا میپنداشتی کف کرده شده که این عجب بنده پروری است ... پولیس فوق الذکر که نمیدانست با این بنده چه کند به میان خیابان پرید و گفت : چه میکنی ای اعرابی و دستهایش تکان داد طوری که حسام فهمید که کار تمام است و کنار همی بزد و پلیس گفت : آیا میدانی که آن خط خدایی را پس کردی و اکوردینگ تو د کالیفرنا لا یو هو تو گو تو کورتننندی ... حسام که دیگر دستش رو شده بود گفت : شرمنده ... چون ننت ننویس و دست در جیب همی کرد و یک اسکناس سبزامامی همی از جیب مبارک بیرون آورد با یک کله امام ... پولیس آمریکایی بیچاره بهت زنان به کله امام نگریست و فکر کرد آخر الزمان شده ( خالی بسته شد همی در اینجا ) خلاصه برگ جریمه را به حسام داد و گفت میروی در محضر دادگاه الهی تا بفهمی دنیا دست کی است ... حسام بیچاره قصه ما یک روز از کار افتاد و در
القسه روزی از روزها که ترافیکی سخت بر ونچورا بولوار سر ون نایز حاکم بود حسام قسه ما گفت : اه چرا در این ترافیک گیر کننندم ... بروم از این ور و ترافیک را دور بزنندم ولی او نمیدانست که یک پولیس ژنده پوش با موتور سیکلت گاریش در کمین طعمه ای روز شماری میکند
حسام آنچنان خلاف کرد که پولیس که خود را خدا میپنداشتی کف کرده شده که این عجب بنده پروری است ... پولیس فوق الذکر که نمیدانست با این بنده چه کند به میان خیابان پرید و گفت : چه میکنی ای اعرابی و دستهایش تکان داد طوری که حسام فهمید که کار تمام است و کنار همی بزد و پلیس گفت : آیا میدانی که آن خط خدایی را پس کردی و اکوردینگ تو د کالیفرنا لا یو هو تو گو تو کورتننندی ... حسام که دیگر دستش رو شده بود گفت : شرمنده ... چون ننت ننویس و دست در جیب همی کرد و یک اسکناس سبزامامی همی از جیب مبارک بیرون آورد با یک کله امام ... پولیس آمریکایی بیچاره بهت زنان به کله امام نگریست و فکر کرد آخر الزمان شده ( خالی بسته شد همی در اینجا ) خلاصه برگ جریمه را به حسام داد و گفت میروی در محضر دادگاه الهی تا بفهمی دنیا دست کی است ... حسام بیچاره قصه ما یک روز از کار افتاد و در
دادگاه 192 دلار پول بی زبان داد و بعدش هم 4 ساعت آنلاین مدرسه ترافیک رفت و 19 دلار هم آنجا داد تا حالیش بشود که بندگان در کار خدایان رخنه نباید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر