این توضیحات آقای یوزی که خیلی خارجی بود برای این بازی ولی :
کلاس اول راهنمائی در یک مدرسه به شدت مذهبی پر از بچه های کله گنده مسئولین حکومتی ( نمیدونم من اونجا چیکار میکردم دقیقا ) بودم که :
یک روز پشت سریم که فکر کنم فامیلش عشتری بود یک تیکه مقوا به من داد و منم همینطوری فی البداهه ورداشتمش کردم کارت شناسایی و بالای کارت از اونجایی که از اسم سازمان جاسوسی شوروی کا.گ.ب خوشم میومد نوشتم K.G.B
بچه های ندید بدیده کلاس ما نمیدونم چرا همه خوششون اومد و درخواست عضویت در سازمان مخوف ما کردند در عرض مدت کوتاهی تعداد اعضاء به ۵۰ نفر از ۱۵۰ نفر کل مدرسه رسید ... نمیدونم این جو گیر شدن بود یا چی ولی قلدر کلاسمون هم از من توی مدرسه به احترام رئیس بودن حساب می برد ... یادم میاد یکی از این قلدر ها که یکبار منو داشت اذیت میکرد رو تهدید هم کردم که میدم حسابتو برسن ... در جواب خواست که عضو گروه بشه ... ولی تمام این دوران شکوه یک هفته ای بیشتر دوام نیاورد و مدیر مدرسه فهمید ... هیچوقت قیافه اش رو موقعی که فهمید منه ریزه میزه عضو گروه تواشیح و یکی از حافظان قران مدرسه و قاری و ... رئیس این تشکیلاتم یادم نمیره . بنده خدا زرد کرده بود ... نمیدونم ترسیده بود که عوامل شوروی توی مدرسه اش نفوذ کرده باشند و من همه بچه های این کله گنده های مملکت رو خراب کرده باشم ( پدر یکی از همین اعضا گروه چندی بعد کاندید ریاست جمهوری هم شد )یا میترسید کمونیست ها کشور رو از مدرسه اش شروع کنند به گرفتن یا بنده خدا عقلش به هیچ کجا نمیرسید و از کف کردن رنگش زرد شده بود... البته حالا که فکر میکنم میبینم این قضایا باید بعد از سال ۱۹۹۱ اتفاق افتاده باشه که شوروی سال ۱۹۸۹ از نقشه روزگار محو شد
خلاصه علاوه بر احضار پدر و مادر به مدرسه یک هفته اخراج از کلاس شدم و مجبورم کردن ۱۰ تا انشاء درباره بدی این کار و بدی جاسوسی و بدی کمونیسم و منافاتش با اسلام بنویسم ... دورانی بود ها