ادبيات امروزي:
کلاغي قالب پنيري ديد .........به دهان گرفت و زود پريد.................
بر درختي نشست در راهي...........که از ان مي گذشت روباهي
روباه مي ياد پاي درخت مي گه
:چطوري جيگر؟................جيگرتو بخورم خام خام
چه سري چه دمي ايول بابا اخر سر و دمي تو به مولا...............
نيست بالاتر از مشکي رنگي...............مشکي رنگ عشقه
يه دهن برامون اواز بخون بينيم................
کلاغ پنيرو گذاشت زير بالش و گفت: انرژي هسته اي حق مسلّم ماست
baba che bahale.
پاسخ دادنحذفbazam az in dastan haye jaleb dari baramon begi amooo hesame gesse goo!?:))